تربچه!

ماجراهای تحویل سال!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این اولین پست سال 92 هست و اما ماجراهای سال تحویل. قرار بود من و بابایی سال تحویل رو توی خونه باشیم. اما دایی محمد زنگ زد و پرسید ما کجا قراره بریم, از اونجایی هم که دایی محمد خیییییییلی حساسه, من گفتم می خوایم بریم حافظیه و تو هم با ما بیا! اما دایی گفت من نمیام. خلاصه مامان جون زنگ زدن و گفتن چه فکر خوبی کردی برا حافظیه, ما هم میایم!!! بابا جون کاوه هم می خواستن یک سر برن پیش پدر (پدربزرگ پدری من) من و خاله زری هم گفتیم باهاشون بریم. برا همین 3 تایی (+ هدی کوچولو) رفتیم دیدن پدر. این دیدار خیلی طول کشید و تا رسیدیم خونه و ناهار خوردیم دیدیم ای داد بی داد به سال تحویل حافظیه نمی رس...
24 فروردين 1392

سفرهای نوروزی - قسمت اول - کرمان

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خب. و اما ماجراهای سفرهای نوروزی! روز پنجشنبه 9 فروردین خونه ی مامان جون راضیه اینا ناهار خوردیم و ساعت 14:15 با خاله زهرا اینا به سمت مشهد حرکت کردیم. مقصد اول ما, کرمان. یکی از شهرهای مسیرمون, سیرجان بود. وقتی از سیرجان خارج شدیم, اوایل شب بود و ما با صحنه ای روبه رو شدیم که واقعااااااااااا توصیف ناپذیره  توی جاده داشتیم حرکت می کردیم که یک دفعه ماه از پشت کوه ها خودش رو نشون داد. تا حالا ماه رو به این زیبایی ندیده بودم, بزرگ و زیبا به رنگ نارنجی. اون قدر بزرگ و نزدیک که می تونستی دستت رو دراز کنی و بگیریش. آقا امین (شوهر خاله زری) گفت که اینجا (بین سیرجان و کرمان) نزدیک ترین فاصله ی ...
24 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد